یاقــــــوت ســــــــرخ
روزی از روز ها در یک خانواده ی آسمانی فرزند کوچک خانه مریض شد . اعضای خانواده برای شفای او روزه نذر کردند . موقع افطار مسکینی از آنان غذا طلب کرد و آنان غذای خود را به او دادند . روز دوم به یتیم و روز سوم به اسیر. سه روز بود که چیزی نخورده بودند .... سه روز روزه با گرسنگی ! ولی به نذر خود وفا کردند . همبستگی عاطفی نه تنها در بین اعضای خانواده جاری بود بلکه عطوفتشان جامعه را هم پر کرده بود . علیرغم احتیاج خودشان مسکین و یتیم و اسیر را اکرام کردند . ♦♦♦ ما که ادعای پیروی از آنان را داریم چقدر در بین خانواده خود از خود گذشتگی و عاطفه داریم ؟چقدر وفای به عهد داریم؟ چقدر در جامعه این مهر را میبینیم؟ آیا اینطور نیست که کمک به مستضعفان جامعه را تنها و تنها وظیفه نظام و دولت و نهاد های مسئول میدانیم ؟؟؟ نمیدانم خود ما چقدر خودمان را مسئول میدانیم ؟؟!! برای نمونه این وبلاگ رو با کامنت هاش ببینید!!! انَ هذه تذکرةٌفمن شاءاتْخذ الی ربْه سبیلاً این یک تذکر و یادآوری است و هر کس بخواهد با استفاده از آن راهی به سوی پروردگارش برمی گزیند. (الانسان / 29 ) می گویتد بزرگ ترین بسیجی امیرالمومنین (علیه السلام ) است که تمام عمرش مجاهدت در راه خدا بود . ولی نمی دانم چرا مجاهد ترین ، سال های سال خانه نشین بود ! این انزوا بسیجی های غیور دیگر چون عمار و ابوذر و مالک را هم به انزوا کشیده بود . چه درد آورد است بسیجی در انزوا باشد !!! خدا کند کوفی صفت نباشیم ..... باران که بارید ... همه برگ های زرد درخت فرو ریختند تا تن تنومند درخت مهیای تولد دوباره شود . کاش گناهان من هم با ریزش رحمتی از جانب رحیمش می ریخت . دستانم بد جور خالی است خدا.... الحمدلله الذی لیس لقضائه دافع خدایا در به در کوچه پس کوچه های بن بست دنیایم کسی را نمیشناسم مرا نجات دهد خودم را به خودم بشناسان تا دریابم که ام؟ تا بدانم تو کیستی ... صراطت چیست و حسینت که است؟ بگذار تا در تب و تاب شناختی که ارزانی ام داشتی از خود رها شوم بال بگشایم.... و از کوچه های بن بست دنیا به سویت پرواز کنم . مَن عَرَفَ نَفسَه فَقد عَرَفَ رَبّه ... بعد نوشت : آقای حائری میگفتند هر کس خودش را گم کند خدا را هم گم میکند. در مقابل توانایی هایی که دارد اگر خودش را گم کرد خدا را هم گم خواهد کرد . امشب غزل سرودم و رو کردم به تو شعرم بهانه بود غرض عرض یک سلام اوج می گیرم از این سقف حضیض امروز داشتم در خیابان فلسطین تهران میرفتم دست یکی از فروشنده های مغازه های عینک فروشی کتابی را دیدم که یک عکس بزرگ از اوشو روی آن درج شده بود. آهی از نهادم بیرون آمد که ای خدا! چرا این کتاب ها باید دست جوان های ما باشد ؟ واقعا چرا باید عرفان و منش یک هندی ای که از آمریکا هم بیرونش کردند و اوج عرفانش ارگاسم است در ارشاد ما تایید شود ...کتاب شود .... درکتابفروشی ها عرضه شود و جوان ما بخواندش ؟؟؟
من و اندیشه ی بی مرز و حدود
که امیداندود است
تهی از خاطره ها
آرزوپرور و سبز
با صدایی که بپیچد در باد
می سرایم آزاد
آرزوهای بعید:
من اتاقی سازم
که ندارد دیوار
کلبه ها در وسط مزرعه ها می سازم
که ندارند حصار
شهر می سازم از آن مزرعه ها
شهر بی استاندار