یاقــــــوت ســــــــرخ
رفته بودیم خمین برای شرکت در مراسم عروسی اقوام . شناسنامه ام را یادم رفته بود بردارم ، اولش کلی غصه خوردم ولی عصر جمعه زودتر حرکت کردیم به سمت خانه و من رسیدم که رای بدهم . تا رسیدیم خانه شناسنامه را برداشتم و راه افتادم رفتم شعبه اخذ رای نزدیک منزل . خداییش در شهر های کوچک رای دادن کار ساده ایست ، یک نفر یا دو - سه نفر را انتخاب میکنی و راحت هم میتوانی بشناسیش و بهش رای بدهی . ولی تهران ... خدا برکت دهد ! ســــــــــــــی تا را باید انتخاب کنی . قصد داشتم تنها کسانی که میشناسمشان را بنویسم که صبح رهبر انقلاب توصیه کردند که سی نفر را بنویسید . من هم اول آنهایی را که می شناختم و تایید میکردم را نوشتم ، دیدم چند تایی کم دارم ! فکر جبهه ها و کسانیکه تاییدشان کردند و خط مشی شان از ذهنم گذشت . من هم بلافصله لیست جبهه پایداری که روی میز افتاده بود را برداشتم و لیستم را پر کردم. :) در حال نوشتن بودم که دو تا خانم دو لیست سفید به من دادند که برایشان پر کنم .از شما چه پنهان خوشحال شدم که میتوانم چند تا رای بدهم . در شعبه دو میز بزرگ گذاشته بودند ، یکی برای نوشتن خانم ها و یکی برای آقایان. کاملا به نوشته های بغل دستی هایت یا همان هم میزی هایت اشراف داشتی؛ بعضی ها می آمدند یک یا دو نفر را مینوشتند ؛ من بهشان توصیه میکردم که کسانی را که میشناسید را بنویسید ، یکی دو تا خیلی کم است ! بعضی ها گوش میدادند و مینوشتند . یک مرد و زن مسن هم آنجا بودند .برگه هایشان دستشان بود و منتظر چیزی ایستاده بودند . پرسیدم خودکار میخواهید ؟ اشاره کردند به همراهشان و گفتند دارد مینویسد . همش از وظیفه و تکلیفشان می گفتند _ خیلی خالصانه _ که اگر آمده ند وظیفه داشتند . بعضی ها چه نوری در دلشان دارند که وظیفه و تکلیفشان را اینقدر خوب می شناسند . رای را که در صندوق انداختم و شناسنامه ام را طلب کردم فردی که پشت میز مسئول شناسنامه ها بود گفت : خانوم ... نیم ساعتی هست اینجایید! لبخندی زدم و از درب مسجد خارج شدم . بیرون که می آمدم احساس خوبی داشتم . نشاط آن فضا مرا گرفته بود. بعد نوشت: با خرسندی تمام نماینده خمین فردی شد که من قصد داشتم بهش رای بدهم ولی شناسنامه نداشتم ! خدا راشکر . مردم خمین آدم های انقلابی و با بصیرتی هستند .